تو به من خندیدی و نمی دانستی...........
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالها است که در گوش من
آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما
سیب نداشت........
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
متاسفم برای کسانی که دوست داشتنشان را هیچگاه ابراز نمیکنند .
قشنگ بود ولی مطمئنی ماله سهرابه؟؟؟
به مام سر بزن. بای