شعر زیبای حبیب
برایت بارها باید بگویم که در رگهای من جاری شدی چون خون
که از من ساختی بار دگر مجنون شاید
با تو باید بود با تو باید رفت تا غروب یک حقیقت تلخ
به دنبال تو تا خورشید باید رفت ز دست تو به تاریکی کوهستان غم سفر باید کرد شاید
به پیش پای تو چون یک مشت خاک بی بها گردم شاید
برای قلب تو خدا گردم شاید
نمی دانم که در جای نگین تاج زرین نگاهت جای میگیرم
و یا در زیر پاهای تو بی رحمانه میمیرم
نمیدانم که بعد از سالهای سخت و دشوار که بعد از روز های گرم و شیرین
زمان مردنم آیا در آغوش تو جانم را خدا گیرد و یا این آرزو در نطفه میمیرد
شاید
چاکریم